گل ماه
“این ترک نیست به رخسارهی ما”،
آینه گفت.
- “چین پیری است…”
تو گفتی
“… که به سیمای شماست!”
بغض او پر شد و در چشم زلالش ترکید:
- “از غم تست شیاری که به پیشانیِ ماست!”
روی برگرداندی و اندوه تو بر گونه چکید
چشم گریان تو بر چهرهی دیوار افتاد
پاره سنگی چو دل از سینهی او بیرون جست
پیش پای تو فروآمد و از کار افتاد.
-” آه دیوار…”
تو گفتی
“چه شد آن سایهی من…
… که شبی ماه به رخسار تو رقصانیدش؟”
-” نیست افسوس!”
سر از شرم به پایین انداخت،
خندهی بیسبب ماه نخندانیدش…
روی گرداندی و، تصویر تو در آب نشست:
-” برکه جان! کیست؟”
تو پرسیدی و او هیچ نگفت.
-” میشناسی تو مرا؟”
باز تو پرسیدی و، ماه…
… رفت و ابر آمد و تصویر ترا پاک نهفت!
اشک گرم تو فرود آمد و بر گونه چکید
اشک گرمی که در او شادی و غم پنهان بود
“آب” و “آیینه” و “دیوار” ترا میجستند
دل من نیز به سودای تو سرگردان بود
همه را دیدی و نام منت از خاطر رفت
همه را خواندی و تصویر من از دل راندی
پاریا بودم و چون سوختم از آتش قهر
مشت خاکسترم از خشم بر آب افشاندی
چون گل ماه که پرپر کندش پنجهی موج
غنچهی یاد تو پرپر شد و بر خاک نشست
دل من، آینهای بود و پر از نقش تو بود
دیگر آن آینه کز نقش تو پر بود، شکست!
نادر نادرپور