سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آی آدم ها...

آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند،

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید،

که گرفتستید دست ناتوان را

تا توانی بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ می‌بندید،

بر کمرهاتان کمربند،

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب، دارد می‌کند بیهوده جان قربان!

  

آی آدم‌ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره، جامه‌تان بر تن؛

یک نفر در آب می‌خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد،

باز می‌دارد دهان، با چشم از وحشت دریده،

سایه‌‌هاتان را ز راه دور دیده،

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی‌تا بیش افزون،

می‌کند زین آب‌ها بیرون،

گاه سر، گه پا.

ای آدم‌ها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

می‌زند فریاد و امید کمک دارد؛

آی آدم‌ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش،

پخش می‌گردد چنان مستی به جا افتاده بس مدهوش،

می‌رود نعره‌زنان. وین بانگ از دور می‌آید:

ـ «آی آدم‌ها»...

و صدای باد، هر دم دلگزاتر،

در صدای باد، بانگ او رهاتر،

از میان آب‌های دور و نزدیک

باز در گوش آید این نداها.

ـ «آی آدم‌ها»

 

 



[ یکشنبه 90/2/11 ] [ 4:55 عصر ] [ ن ر گ س ] نظر