قايقي خواهم ساخت
خواهم انداخت ب آب
دور خواهم شد از اين خاک غريب
ک در آن هيچکسي نيست ک در بيشه ي عشق
قهرمانان را بيدار کند .
آخي !
چقدر دل انگيزند اين لحظات !
دارم با زهرا چت مي کنم . و مي خواد بره ناهارش رو بخوره .کباب برگ دارن ..
چقدر اين لحظات دل انگيزند !
خودم رو در ميان انبوهي از شعر نو مي بينم . و بايد حفظشون کنم ...
زهرا رفت .
و من هنوز توي کف اين لحظات دل انگيزم ...!
يک نفر در آب ما را مي خواند ولي نمي بيند که ما خود در بنديم و اسير...
اينم يهو اومد:
آسمان هميشه ابري نيست ولي آسمان دل من هميشه ابريست...!
آدم ها گم شده اند ... ميان سرگرمي هاي زمينياشان ... آدم ها گوش هايشان را گرفته اند ... آدم ها چشمانشان را بسته اند ... آدم ها ...
صدايشان نکن ... نگاهشان نکن ... کلا ولشان کن ...
سلام وب خوبي داري شعر نيمايي قشنگي نوشتيد وعکسي قشنگي ازغروب دريا زدي تو وبتون
اگه دعوت منو قبول ميکنيد شما رو به وبلاگم دعوت کنم البته يه دعوت صميمانه مطالب زديم اميدوارم براتون مفيد بيافتد در پايان اگه سوالي داشتيد در خدمتيم منتظرتونم دورباره بهتون سر ميزنم