سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می نویسم...

بسم الرب الباقی

می نویسم، شاید که آرام گیرد این دل بی تابم...

قراره بگذره. قراره همه چی بگذره. قراره هرچی تو دنیات وجود داره بره و تنهات بذاره. قراره امیدای زندگیت پاشونو از زندگیت بکشن بیرون. قراره هرچی سازنده ی وجود توئه بره، نابود شه، نیست شه، محو شه. قراره آدمایی که به خاطرشون نفس می کشی تنهات بذارن. قراره بی نفس شی، قراره بی کس شی، قراره تنها شی.

می ترسم. می ترسم از همه ی این قرارها، از همه ی این نبودن ها، از همه ی این گذشتن ها.

نمی خوام بگذره. نمی خوام قشنگیام برن و تنهام بذارن. نمی خوام امیدای زندگیم پاشونو از زندگیم بکشن بیرون. نمی خوام هرچی سازنده ی وجود منه بره، نابود شه، نیست شه، محو شه. نمی خوام آدمایی که به خاطرشون نفس می کشم تنهام بذارن. نمی خوام بی نفس شم، نمی خوام بی کس شم، نمی خوام تنها شم.

می فهمی؟! نمی خوام! من نمی خوام اینایی که با بدبختی به دست آوردمو از دست بدم. من نمی خوام چیزایی رو که بهشون دل بستم از دست بدم. نمی خوام قلبم مث یه پازلی بشه که همه ی تیکه هاش گم و گور شدن. نمی خوام!

نمی خوام هر روز که میگذره جاهای خالی بیشتری حس کنم. نمی خوام وقتی به دور و برم نگاه می کنم هزار تا خاطره یادم بیاد که اون قدر غم گذشتن و نبود آدماشون زیاده که دیگه خود خاطره ارزشی نداره. مهم آدمان. آدمایی که همه ی وجودت بودن و واسه همینه که بی وجود شدی. واسه همینه که خالی شدی. واسه همینه که تهی شدی. پوچ شدی...

نمی خوام پوچ بشم. نمی خوام مث ی مرده ی متحرک بشم. نمی خوام از زندگی جز نفس کشیدن زورکی چیزی نصیبم نباشه. نفسی که با هر دم و بازدم انگار بیشتر از درون خورد میشم. نفسی که با هردونش انگار یه چیزی مث پتک میخوره تو سرتو یادت میاره که فلبت سرجاش نیست. یادت میاره تیکه های قلبت یه جایی رفتن که دیگه هرگز دستت بهشون نمی رسه.

اگه دست من باشه، میگم: قرار نیست هیچ کدوم از این قشنگیا بگذره...

 

 



[ پنج شنبه 90/10/15 ] [ 2:26 عصر ] [ ن ر گ س ] نظر