• وبلاگ : نفسي هست هنوز . . .
  • يادداشت : انتقام.
  • نظرات : 1 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    خاطره هامونو باد نمي بره
    خاطره هامونو باد برد ....
    و ما بايد بدويم دنبالش ....
    تا آخر دنيا



    کم نيار ....
    کم نيار
    پاسخ

    فاطمه سادات! كم نيار!


    من به راستي خيلي خسته ام. خسته از دردي که مي شنوم و احساس مي کنم. خسته از سرگرداني بر روي جاده ها، تنها همچون سينه سرخي در باران. هرگز يار غاري نداشته ام که زندگي ام را بي وقفه در کنارش ادامه دهم، هرگز يار غاري نداشته ام که به من بگويد، ما از کجا آمده ايم، آمدنمان بهر چه بود و به کجا مي رويم. من خسته ام، خسته از آدم هايي که با يکديگر بد رفتاري مي کنند. تمام اين چيز ها مثل خرده هاي شيشه درون سرم جرينگ جرينگ مي کنند. من خسته ام، خسته از تمام دفعاتي که قصد کمک داشتم، اما موفق نشدم. خسته از سرگرداني در تاريکي. بيش از هر چيز، خسته از درد و رنج.درد و رنج بسيار فراوان.اگر قدرت داشتم، به درد و رنج خاتمه مي دادم، اما چنين قدرتي ندارم.انسان ها به دليل عشقشان به يکديگر کشته مي شوند،به دليل عشقشان به يکديگر.هر روز همين اتفاق مي افتد،در همه جاي دنيا.

    اين ديالوگ آخر جان کافي بود.کتابشو ميدم بهت و بايد بخونيش!وگرنه کلي راجع ب جان کافي حرف مي زدم. فقط بدون فاميليش همون کافي نوشيدنيه ولي همون جوري نوشته نميشه...!

    پاسخ

    چشم! اتفاقا صبح كه بلند شدم تصميم گرفتم استخوان خوك در دست هاي جذامي رو بخونم دوباره امروز!
    قبلنا ملايم تر بوديا ...
    پاسخ

    بعضيا لياقتشون همينه سميرا.. بعضيا هم شايد اين جوري يه ذره به خودشون بيان